|
عشق؛ از «اوستا» تا حافظ
|
تاريخ :
هجدهم آبان 1404 ساعت 11:32
|
|
کد : 403671
|
«در سرتاسر گنجینه گوهربار ادبیات فارسی به شکلها و مضامین مختلف از عشق و جنبهها و ویژگیهای آن گفتوگو شده و همین درونمایه گیرا و زیبا ارجی ویژه بدان بخشیده است.»
محمدجواد فرزان، حافظپژوه که کتاب سهجلدی «چه میگفت حافظ» را در کارنامهاش دارد، در یادداشت خود با عنوان «حافظِ زندگی (۷)» که برای انتشار در اختیار ایسنا قرار داده، نوشته است: «یکی از بزرگترین دغدغههای انسانها و بهویژه اندیشمندان مردمدوست دغدغه پیشگیری از بروز جنگها و مصائب وحشتناکشان و نیز جستوجوی راهی برای صلح و دوستی بوده است. میزان شناخت و توانهای نابرابر، فرهنگها و عقاید گوناگون، سبکهای مختلف زندگی و اصطکاک منافع، ناهمگونی زندگی نسلها و جوامع، دیدگاههای گوناگونی پدید میآورند. پس اختلاف در نظرات امری ضروری و طبیعی است، و نفی اختلافات نظری ممکن نیست. سخن این است که چگونه میتوان دیدگاههای مختلف را به جای کشاندن به ستیزه و رقابت در فضای رفاقت به ایفای نقشهای متفاوت و مکمل در نمایش بزرگ زندگی اجتماعی فراخواند؟
رهیافت فرزانگان ایرانزمین در پاسخ به این پرسش رویکرد آگاهانه به عشق و دوستی در جایگاه فرهنگی همگانی بوده است و با هر زبان و هر بیان و فن، پند و پرسش و سفارش، نظم و نثر به ترویج آن کوشیدهاند. حافظ با پیروی از پیشینیان خود عشق را آمیزه ساختار وجود میداند، چندان که از جای خالیاش در شگفت میشود و میپرسد: چرا جدایی؟ چرا بیگانگی، چرا یار و غمخوار هم نیستیم؟
یاری اندر کس نمیبینیم، یاران را چه شد؟ دوستی کِی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟
آب حیوان تیرهگون شد، خضر فرخپِی کجاست؟ گل بگشت از رنگ خود، بادِ بهاران را چه شد؟
کس نمیگوید که «یاری داشت حقِّ دوستی» حقشناسان را چه حال افتاد؟ یاران را چه شد؟
لعلی از کانِ مُروّت برنیامد سالهاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟
اشاره به سعی باد و باران، تابش خورشید و باد بهاران، بیان قانونمندی زندگی و هماهنگی هستی در پیوند با نیروی عشق است. آنچه کمرنگ شدن و نبود آن در روابط انسانی فاجعه میآفریند و باعث بروز تنگنظریها و حسادتها و رقابتهای بیهوده و دشمنیها و جنگها میشود.
هنگامی که کلیدواژه همبستگی و حقشناسی فراموش میشود، انگیزههای محبت و دوستی سرد میشوند و همدلی و همکاری و مروت فراموش میشود. شاید اثر و نقش و کارایی عشق و پیامدهای رنجبار نبودش برای همه آزموده و آشکار شده باشد، پرسش در چونی و چرایی جای خالی آن است. این مهم ذهن اندیشمندان عاشق را مشغول خود کرده و حافظ هم کمر همت بر کشف رازش بسته است.
عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کنم
او برای دستیابی به رازها و چند و چون عشق به مطالعه و بررسی عشقورزیها و عاشقیها پرداخته، به دستاوردهای ارزشمندی دست یافته و با زبانی نمادین در سفینههای غزل از دیوارهای زمان و مکان گذرانده است. در فضای اندیشه او، می و باده و شراب نمادهای عشق، مستی نماد عاشقی، و میخانه و میکده نمادهای جمعیت عاشقانند. به جرات میتوان گفت که در آغاز راه بزرگانی چون سعدی راهنمای او بودهاند. سعدی با احتیاط و فروتنی بیشتری از عشق و دوستی و فاصلهاش با دوران خویش سخن گفته میگوید:
سعدی تو کیستی که دم از دوستی زنی دعوی بندگی کن و اظهار چاکری!
او دم زدن از دوستی را گستاخی میشمارد و به خود نهیب میزند که زیادهخواهی نکن و بندگی و چاکری را بپذیر و بدین روی هم جایگاه بلند عشق و هم ناسازی زمانه را میرساند. تاریخ نشان میدهد که در طول زمان با فراز و نشیب زیاد به تدریج از فاصلهها کاسته شده است. حافظ سدهای پس از سعدی شفافتر و از افقی برتر از عشق سخن میگوید، بر صدرش مینشاند و شوکت شاهی را به بندگیاش دعوت میکند!
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
در سرتاسر گنجینه گوهربار ادبیات فارسی به شکلها و مضامین مختلف از عشق و جنبهها و ویژگیهای آن گفتوگو شده و همین درونمایه گیرا و زیبا ارجی ویژه بدان بخشیده است.
عطار، فردوسی و باباطاهر و مولانا، سهروردی و افضلالدین کاشانی و بسیاری فرزانگان دیگر همه از عشق سخن گفتهاند. فخرالدین اسعد گرگانی داستان عاشقانه زمان اشکانیان، در حدود ۲۰۰۰ سال پیش، ویس و رامین را به نظم کشیده است. با سیر بیشتری در مسیر تاریخ گذشته ایران در این مورد به باستانیترین نوشته به اوستا و سرودههای دینی زرتشت گاثاها میرسیم.
«ای مزدا! ما [خواستاریم] که از آن تو و در شمار اهوراییان باشیم که هستی را نو میکنند. تو نیز ما را در پرتو «اَشَه» یاری کن تا هنگامی که خرد ما دستخوش دودلی است، اندیشههای ما به هم نزدیک باشد.» اوستا - صفحه ۱۶
در حوزه خرد و شناخت منطقی، گاه اقناع دیگری و رسیدن به تفاهم، به ویژه هنگامی که سنجههای آزمایش و سنجش دانشورانه پاسخگوی نیاز نیستند، کار دشواری است، زیرا گمانهها بیشتر تجربی و نه تحلیلی و با تردیدها و دودلیها همراهند، که گاه موجب تنش و درگیری هم میشود. درست است که شک و تردیدها انگیزه جستوجو و کاوش بیشتر و شکوفایی اندیشهها میشوند، ولی میتوانند هم آفتی برای همدلی و همسازی روابط بین انسانها باشند و به همبستگیشان در برابر حوادث آسیب برسانند. در اینجا دوستداری و عشق با تلطیف فضا و هماندیشی، پیوندها را استوار نگه میدارند و با همسویی تلاشها نیروی سترگی برای حل مشکلات پدید میآورند.
وگرنه عقل به مستی فروکشد لنگر چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
مستی حافظ همان فرا رفتن از تردیدهای عقلی با بهکارگیری شوق دوستداری و عشق و تحکیم پیوندها برای انسجام و بیرون کشیدن کشتی جامعه از ورطه حوادث ناخواسته است.
حافظ پیشتر میرود و در دیانت نیز خود را نیازمند عشق میبیند.
عشقت رسد به فریاد گر خود بهسان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
در قاموس اوستا نیز پرستش پروردگار نیایش دلدادگی است: «ای اهوره! این را از تو میپرسم مرا به درستی [پاسخ] گوی چگونه [باید باشد] نیایش فروتنانه دلدادگان تو؟» اوستا- صفحه ۴۴
پرسشگری کاری عقلی است و پرسش برای چونی دلدادگی از همگامی بایسته و شایسته عقل و عشق خبر میدهد.
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد عشق میگفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
««مزدا اهوره» با خداوندی و سروری خویش و پیوستگی پایدار با «اَشَه» ، رسایی و جاودانگی و شهریاری مینوی و یاوری و منش نیک را به کسی خواهد بخشید که در اندیشه و کردار دوست اوست. این [سخن] برای آن کس که نیک آگاه است و با منش نیک آن را درمییابد آشکار است. اوست که با شهریاری مینوی و با گفتار و کردار خویش «اَشَه» را نگاهداری میکند.» اوستا- صفحه ۲۲
عشق موهبت ازلی خداوندی و در ساختار وجودی انسان نهادینه است. اما این گنج پنهان با خودآگاهی قابل بهرهبرداری میشود. بخشش «اَشَه» از کرم مزدا اهوره است، لیک انسان نیک آگاه و خردمند، با منش نیک و با گفتار و کردار خویش «اَشَه» را نگاهداری میکند.
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد محقق است که او حاصل بصر دارد چو خامه بر خط فرمان او سر طاعت نهادهایم ندانم که او چه سر دارد
عشق اگرچه ذاتی و سرشتی و موهبت آفرینش است اما برای انسان یک انتخاب آگاهانه است. آنکه حاصل بصر و بصیرت و چشم روشن بین دارد، زیبایی و حسن و روش دوستی را برمیگزیند.
حافظ از این فراتر میرود و میگوید:
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
افزون بر درایت و هوشمندی، عاشقی نیازمند گستاخی و دلیری و شهامت نیز هست.
«آنگاه آفریدگار جهان از «اَشَه» پرسید: کدامین کس را سزاوار ردی (رادمردی و آزادگی) میشناسی تا بتوانیم یاوری خویش و تخشایی (کوشش) به آبادی جهان را بدو ببخشیم؟ چه کسی را به سالاری جهان خواستاری که هواخواهان دروج و خشم را در هم بشکند و از کار باز دارد؟ «اَشَه» بدو پاسخ داد: [چنین سرداری] به جهان [و مردمان] بیداد نمیورزد. [او] مهربان بیآزار است از آنان [کسی را] نمیشناسم که بتواند نیکوکاران را در برابر تبهکاران نگاهبانی کند. او[ باید] در میان مردمان نیرومندتر از همه باشد تا هرگاه مرا فراخوانَد به یاریش بشتابم...» اوستا - صفحه ۱۰
«کسی را نمیشناسم» گویای آن است که انسانها به خودی خود به شایستگی آن نمیرسند که بیداد نکنند، مهربان و بیآزار و یار و نگهبان نیکوکاران در برابر تبهکاران باشند. رادمردانی و آزادگانی باید توانایی خویش را بپرورند و از «اَشَه» یاری جویند تا مسئولیت آبادانی جهان را بر عهده بگیرند و هواخواهان دروج و خشم و خشونت را در هم بشکنند.
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
هنگامی که از عشق سرشتی سخن میگوییم، یعنی عشق به طور ناخودآگاه در همه موجودات عالم ساری و جاری است. ولی در زندگی انسانی نیازمند کنش آگاهانه و هوشمندانه و تلاش هدفمند است. اینجاست که از عالمی دیگر و از نو آدمی دیگر سخن به میان میآید.
عاشق، آنکه روانش به «اَشَه» پیوسته است، میتواند از من و ماییها بگذرد و در فضای فراتری به افقهای بلندتری بنگرد و بستر عشق و محبت فراهم آورد.
عشق میورزم و امید که این فن شریف چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
میِ عشق لازمه انسان بودن است. فزونی تواناییهای انسان بیآمیزه عشق و دوستی به بیگانگی و جدایی و پراکندگی میانجامد. زندگی حیوانی، خور و خواب و تناسل پاسخگوی نیاز زندگی انسانی نیست.
«ای مزدا! به راستی آنان با این کردارها ما را میهراسانند؛ چرا که نیرومندانشان برای ناتوانان تباهی و ویرانی میآورند و با فرمان تو دشمنی میورزند. آنان هیچگاه به «اَشَه» نمیاندیشند و از منش نیک روی میگردانند!» اوستا - صفحه ۳۳
عجب راهی است راه عشق کانجا کسی سر بر کند کش سر نباشد
ایا پر لعل کرده جام زرین ببخشا بر کسی کش زر نباشد
درست است که شرایط مادی و اجتماعی نقش بزرگی در شکلگیری منش و رفتار آدمیان دارند، ولی این واقعیت حق انتخاب را نفی نمیکند. انسان همیشه بر سر دوراهی انتخاب است. میتواند چون تخته چوبی بر بستر رودخانه تسلیم حوادث باشد و یا با جستوجو و تیزبینی و توانایی راهی هدفمند برگزیند. دوراهیهای انتخاب از یک نقطه آغاز میشوند ولی دو مسیر را نشان میدهند که به دو فرجام و دو پایان میانجامند و دو شیوه زندگی را رقم میزنند.
در آغاز آن دو «مینوی» همزاد و در اندیشه و گفتار [یکی] نیک و [دیگری] بد با یکدیگر سخن گفتند. از آن دو نیک آگاهان راست را برگزیدند، نه دژآگاهان. آنگاه که دو «مینو» به هم رسیدند، نخست زندگی و نازندگی را بنیاد نهادند و چنین باشد به پایان هستی: بهترین منش پیروان «اَشَه» و بدترین منش هواداران دروج را خواهد بود. اوستا - صفحه ۱۵ خوش میکنم به باده مشکین مشام جان کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید ما باده زیر خرقه نه امروز میکشیم صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
دو شیوه زندگی، دو جور نگاه، دو گونه انسان، در کنار هم شکل میگیرند که هر یک پیامدها و نتایج خود را میزاید.
ای مردم! این است آن دو فرمان آموخته مزدا: خوشی و ناخوشی. رنج و زیان دیرپای، فریفتگان دروج را و رستگاری رهروان راه «اَشَه» راست. بیگمان در پرتو این آموزش به رستگاری و مهرورزی خواهید رسید. اوستا -صفحه ۱۶
اوستا رستگاری و شادی پایدار را رهاورد راه «اَشَه» میبیند و حافظ پیروزمندانه و شادمانه از دستیابی گوهر عشق و لذت این پیروزی سخن میگوید:
ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
به [گفتار] کسی گوش فرا دهید که به «اَشَه» میاندیشد؛ بدان فرزانهای که درمانبخش زندگی است. بدان کسی که در گفتار راستین، توانا و گشاد زبان است. اوستا- صفحه ۲۱
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
بعضی از واژه «ایشکا» منسوب به اوستا نام میبرند، در اوستا آن را نیافتم! بعضی وجه تسمیه واژه عشق را از گیاه عشقه گیاهی که به دور درخت میپیچد و بالا میرود دانستهاند، لیک اگر نامگذاری آن گیاه را بر اساس مفهوم خواهشمندی عشق بشماریم، درستتر به نظر میرسد.
شباهتهای فراوان مفهوم عشق با «اَشَه» در اوستا میتواند نشانهای از ریشه اوستایی واژه عشق باشد. «اَشَه» همان عشق و اَشَوَن به معنی عاشق است که البته بیشتر ناظر به مفهومی متعالی و گسترده به هستی است. شاید واژه اشک و اشکان و اشکانیان نیز از همین ریشه استخراج شده و به معنی دوستداران و پاسداران «اَشَه» از آبرو و ارزش این نام در آن زمان بهره بردهاند.
|
|